وحیدوحید، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

وحید فرشته معصوم زندگیم

به وحید خیلی خوش گذشت

چهارشنبه صبح اداره بودم که مامان تماس گرفت و گفت قراره بیان خونمون  به حمید برای فراهم کردن یک سری تدارکات زنگ زدم وچون ماشین دست من بود قرار شد بیاد جلوی اداره و ماشین رو ببره . ساعت تقریبا 8و نیم شب مامان و داداش محمدو خانمش رسیدند بعد از احوالپرسی  وحید برای پذیرایی خیلی کمکم کرد بشقاب آورد شکلات ، شیرینی و ... هر چند در طی مسیر آوردن خودشم کلی به فیض می رسید  وحید طبق معمول  شیطنت کرد و اولین خسارتی که زد این بود که پایه میز کوچیک مبل رو یک کوچولو شکست ولی خوب به برکت وجود همراهاش دعوا نشد. بعد از شام رفتیم کافی شاپ دو گیلاس و جاتون خالی یک دل سیر بستنی خوردیم . ساعت تقریبا 12 و نیم شده بود  و وحید بلاخر...
8 مرداد 1390

بازم خرابکاری

دیروز تصمیم گرفتیم به جای پیاده روی شبانه با ماشین سری به پارک موزه بزنیم اول کار همیشه با خوبی و خوشی پیش میره  (البته جای تعجبه ) تصمیم گرفتم با موبایلم چند تا عکس از وحید بگیرم و امروز بزارم تو وبلاگش اما چشمتون روز بد نبینه وحید مدام تکون می خورد و صورتش رو به طرف من نمی کرد منم از این شرایط استفاده کردم و به جای عکس شروع کردم به فیلم گرفتن که یکدفعه به خودم اومدم و دیدم هر تکه گوشی یک طرف پرت شد  به حد انفجار رسیده بودم وحید زده بود زیر دستم و گوشی پرت شد منم بهش گفتم چرا این کار رو کردی که باز  زرنگی کرد و پارک رو گذاشت روی سرش   ای دل غافل خلاصه ما  دربه در جمع کردن قطعات گوشی و وحید مشغول گریه کردن یک ...
5 مرداد 1390

شعر دو کاج

سلام بر تو کاج همسایه   این شعر بسیار خواندنی سروده آقای محبت و از کتاب چهارم دبستان در کنار خطوط سیم پیام         خارج از ده دو کاج روئیدند سالیان دراز رهگذران              آن دو را چون دو دوست میدیدند یکی از روز های سرد پاییزی     زیر رگبار و تازیانه باد یکی از کاج ها به خود لرزید      خم شدو روی دیگری افتاد گفت ای آشنا ببخش مرا            خوب درحال من تامل  کن ریشه هایم زخاک بیرون است&nbs...
4 مرداد 1390

برای تو که نفسمی

حالا وقتی گریه می کنی اگه با داد نباشه خیلی نازی الان شیطون که میشی این مدلی میشی چشات برای پیدا کردن عامل فضولی مدام می چرخه بچه که بودی اینجوری گریه می کردی   اوایل تولدت اینجوری بودی به هیچ وجه ممکن ساکت نمی شدی اینقدرداد می زدی که کبود می شدی . وای چه روزهایی بود... جیگر مامان   ...
2 مرداد 1390

شعر

چند تا از شعرهایی که مهد وحید جون بهشون یاد داده رو برای نی نی ویلاگیهای عزیز می نویسم . امیدوارم خوشتون بیاد. شیر جانوری دلیرم         عاشق میش پیرم        روزا همیشه خوابم      شبها پی شکارم     سلطان جنگلم من   از همه برترم من فیل تو خشکی روی زمین    تو حیوونا بزرگترین      دماغ من درازه     اینم خودش یک رازه   دندون من قیمتیه    اینم خودش حکمتیه کلاغ      قالب پنیری...
2 مرداد 1390

وحید و خونه مامان جون

پنج شنبه با اعضای خانواده راهی خونه مامانم شدیم . تقریبا ساعت یک و نیم رسیدیم . ناهار نخورده بودند و منتظر بودند تاما به جمعشون بپیوندیم. طبق معمول رسیدیم و باز کسی مارو تحویل نگرفت همه به سمت وحید وبه قول مامان میش پیر ( شعری که وحید همیشه براشون  میخونه و مامان خیلی دوست داره) رفتند . ای دل غافل انگار نه انگار که ما هم هستیم !!! مامان همیشه میگه اول یک دل سیر بوس از میش بخورم بعد نوبت شماها میشه . تا اون موقع شما یک چایی برای خودتون بریزید. وحیدم دیگه شروع میکنه به بالا رفتن از سر و کله مامان جون و دایی و بابا حاجی . شعرمعروفش  رو براشون خوند و کلی  اونا رو خوشحال کرد. ناهار خوردیم . می خواستیم استراحت کنیم ول...
1 مرداد 1390

سخنان شیرین وحید

اعصابم خورد شد از دست زندگی ، وسایل ( حالا کدوم وسایل نمی دونم !) برو ببینم بابا ای بابا ولم کن به کامیون میگه کامیلون .  باید برم بقیه اش باشه بعد. دوست دارم . عفت جون  
1 مرداد 1390